PDF نسخه کامل رمان یکاگیر نویسنده فاطمه محمودی ژانر عاشقانه ،معمایی
PDF نسخه کامل رمان یکاگیر
نویسنده فاطمه محمودی
ژانر : عاشقانه ،معمایی
تعداد صفحه :1550
دانلود آسان رمان با لینک مستقیم دانلود فایل PDF – آخرین ویرایش سازگار با همه گوشی ها و سیستم های کامپیوتری
خلاصه رمان:
ارمغان، تکنسین اتاق عمل که طی یه اتفاق مرموز از یک دختر خانواده دوست و برونگرا، تبدیل به دختر درونگرا که روابط باز با مردها داره، میشه. این بین بیمار تصادفی توی بیمارستان توجهاش رو جلب میکنه؛ طوری که وقتی اونو چند روز بعد کنار خیابون میبینه سوارش میکنه و استارت آشناییش با هاتف زده میشه. اما این آشنایی فقط تا زمانی که..
گوشه ای از رمان یکاگیر اثر فاطمه محمودی :
بدون این که بخواهد جوابی بدهد میخواهد از کنارش رد شده و داخل برود که دختر سد راهش میشود و دستش را روی کاشی های کنار در خروجی می گذارد.- ببین آقا… برو به اون معشوقه ات بگو اینجا رو به فساد نکشه آدم دیگه حتی میترسه شوهرش یه شب تنها بمونه به هیچ کس هم که رحم نمیکنه . میدونم خودت کمتر از اون نیستی ولی حداقل پیام من رو بهش برسون فهمیدی؟ هاتف چشمهایش را میبندد و نفس عمیقی می گیرد. دعوا جلوی محل زندگی ارمغان؟ عمراً اگر او شروع کننده باشد سرش را آرام بالا میکشد و با حرصی نهفته هنگامی که خیره به چشم های تیره و تیز دختر نگاه میکند زبان روی لب هایش می کشد.
– شما ببین… یک دفعه ی دیگه این چرندیات رو از زبون تو یا یکی از اهالی این ساختمون بشنوم با مأمور میام یا خودم دست به کار میشم و دهنتون رو میبندم! شما برو شوهرت رو سفت بچسب یه وقت ندزدنش . چی میگی آقا… چیشده اسما؟با صدای مردی سر هاتف به سمت او کج میشود و با دیدن همان کسی که موقع بیرون آمدن از ساختمان او را بد نگاه کرده بود. قد بلندی دارد اما بچه تر و لاغرتر از هاتف است. هیچی نیست بیا بریم دختر از بازوی او آویزان میشود و با ترسی که در چشمانش نشسته سعی میکند او را به سمت ماشینی که آن طرف خیابان پارک شده بکشد.(دانلود و ارائه شده در انلاین رمان OnlineRoman.iR)
اما مرد با قلدری قدمی به سمت هاتف بر می دارد و با کوبیدن چهار انگشتش به صورت او سر هاتف را به سمت دیگری کج می کند – دیگه این قدرهار شدید که مزاحم ناموس مردم می شید؟ زنگ بزنم بیان جمعت کنن؟ زنگ بزنم بیان ببینن خونه ی فساد راه انداخته اون زنیکه. هاتف همان طور که سرش به سمت دیگری کج مانده است، پوزخندی میزند و انگشت شستش را کنار لبش می کشد. زنیکه را به ارمغان گفته بود؟ سرکج میکند و با گردن بالا گرفته شده رو به او می گوید: – زنگ بزن بیان ببینم کی رو جمع میکنن…
تعداد مشاهده: 14 مشاهده
فرمت فایل دانلودی:.pdf
فرمت فایل اصلی: PDF
تعداد صفحات: 1550
حجم فایل:7,796 کیلوبایت